ماجرای آخرین ملاقات شهید نواب صفوی با همسرش
تاریخ انتشار: ۳۰ فروردین ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۱۶۴۴۷۵۱
نیرهالسادات احتشامرضوی همسر شهید سید مجتبی نواب صفوی دار فانی را وداع گفت. وی در سال ۱۳۱۲ در خاندان مشهور و مبارز نواب رضوی که از خادمان آستان قدس رضوی در مشهد بودند به دنیا آمد. نیرهالسادات احتشامرضوی به دنبال هشت سال زندگی مشترک با رهبر فدائیان اسلام خاطرات نابی از مجاهدتهای شهید نواب صفوی دارد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
به گزارش ایسنا، «پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی» در ادامه نوشت: بانو احتشامرضوی در کتاب خاطرات خود بخشی از زندگینامه و یادماندههای خود از شخصیت و مبارزات شهید نواب صفوی را بازگو کرده است که در ادامه یکی از این خاطرات را میخوانید:
«با وجود تمام تلاشها و کوششهایم، موفق نشدم ایشان را تا کمی قبل از شهادتشان ملاقات کنم. در آن زمان ما در سرآسیاب دولاب زندگی میکردیم. روزی در میدان خراسان وارد یک بنگاه معاملات ملکی شدم و گفتم که آقا اجازه میدهید من یک تلفن بزنم؟ او که از قضیه مطلع نبود، گفت: «بفرمایید.» من هم دادستانی ارتش را گرفتم و با «آزموده» صحبت کردم. به او گفتم: «تو که سربازان اسلام و قرآن و فرزندان رسول خدا را به خاطر حمایت از دین زندانی و محکوم به مرگ کردهای؛ آیا مادری که یک پسرش را در فرمانداری نظامی به شهادت رساندهاید و فرزند دیگرش هم اکنون در چنگال شما اسیر است، حق ندارد با فرزندش ملاقات کند؟ آیا همسران و فرزندان کسانی که به جرم حقگویی در زندان اسیر هستند، حق ملاقات با عزیزانشان را ندارند؟» گفت: «به وقتش اجازه ملاقات میدهم.» من متوجه کنایه کینهتوزانه او شدم و گفتم: «امیدوارم آن موقع، نصیب خانواده تو بشود.» و فورا گوشی را گذاشتم که نتوانند آن را ردیابی کنند و برای بنگاهدار مشکلی درست کنند. در آن زمان، آقای نواب در زندان عشرتآباد بودند.
پس از سه روز از این اتفاق، به ما اطلاع دادند که به ملاقات آقای نواب برویم. من به همراه مادر آقای نواب، فاطمه، زهرا، خانواده آقای طهماسبی و واحدی به زندان عشرتآباد رفتیم. وقتی به آن جا رسیدیم، دیدیم که عدهای سرباز و نگهبان مسلح و آمادهباش را در آن جا مستقر کردهاند که دو تا زن میخواهند با یک مرد ملاقات کنند! و این برای من تعجبآور بود که آنان چقدر از آقای نواب در هراسند. برای ملاقات آقای نواب، ابتدا وارد اتاقی شدیم، در ایوان آن، عدهای ایستاده بودند و آقای نواب در آن جا نشسته بود و دستش به دست سربازی دستبند زده شده بود. چهره ایشان با وجود این که دو ماه شکنجه شده، صدمات روحی سختی دیده بودند، مثل ماه، زیبا، نورانی و آرام بود.
آقای نواب پالتوی نظامی پوشیده بود، چون به اصطلاح رژیم ایشان را خلع لباس کرده بود. من پوشیه داشتم و حجابم کامل بود. هنگامی که به نزدیک ایشان رسیدم، با یک دست فاطمه را و با دستی که دستبند داشت، زهرا را بغل کردند و آنان را نوازش نمودند. فاطمه به سبب سختیها و مشکلات، بسیار رنجور و افسرده شده بود؛ آقای نواب با حالت خاصی به چهره او نگاه کردند و با تأثر و تأسف خاصی پرسیدند که چرا این بچه این قدر رنگش پریده است؟ آقای نواب در آن روز مانند همیشه، با ادب و احترام خاصی از مادرشان احوالپرسی کردند و گفتند که مادرجان اجازه بدهید، من پاهایتان را ببوسم. مادر ایشان بسیار ناراحت بود و به شدت گریه میکرد و میگفت: «ای کاش من میمردم و این روزگار را نمیدیدم.» آقای نواب شروع به تسلی دادنِ ایشان نمودند و گفتند که من دوست دارم شما شجاع و بردبار باشید، مثل آن مادری که در صدر اسلام چهار پسرش در یکی از غزوات به شهادت رسیده بودند و حضرت رسول(ص) در هنگام عزیمت از سفر به سبب خجالت، سعی مینمودند با آن زن مواجه نشوند؛ او با شجاعت و افتخار رفت و رکاب پیغمبر (ص) را بوسید و عرض کرد: «یا رسولالله! من مفتخرم که چهار پسرم در رکاب شما به شهادت رسیدند.» مادر جان، دلم میخواهد که شما از این نوع مادران باشی. مادر جان، سرانجام زندگی انسان، مرگ است. انسان احتمال دارد در اثر بیماری، سکته، پرت شدن از بلندی، تصادف، زلزله یا به شکل دیگری بمیرد؛ نوع دیگری از مرگ، کشته شدن در راه خدا است. آیا شهادت در راه خداوند، ارزشمندتر است یا آن مرگی که در بستر بیماری باشد؟ در این ملاقات، آقای نواب میخواستند خوابی را که دیده بودند، برای من تعریف کنند؛ اما چون مادرشان بسیار متأثر و متألم بود و به شدت گریه میکرد، آن را تعریف نکردند. آقای نواب در ضمن صحبتهایشان گفتند: «من اگر میخواستم با محمدرضا سازش کنم، جای من این جا نبود؛ ولی مرگ با عزت را به زندگی با ذلت ترجیح میدهم.» من در مقابل چشمان خود میدیدم کسی که نزدیک به دو ماه زیر شکنجه بوده است، هنوز دست از شجاعت و صلابت خود برنداشته است. من از ایشان پرسیدم که آیا از من راضی هستید؟ ایشان گفتند که من از تو راضی هستم، خدا و اجدادم نیز از تو راضی باشند. تو در تمام مراحل زندگی بسیار صبور، بردبار و از خودگذشته بودی و همیشه گام به گام من حرکت کردی و هیچ گاه پشت مرا خالی نکردی و من، شما و عزیزترین کسانم را به خدا میسپارم.
ایشان افراد فامیل و بستگان را یک به یک نام بردند و از احوالشان پرسیدند. چون من در آن زمان آبستن بودم، ایشان سربسته پرسیدند: «حال دیگرت چطور است؟» گفتم که بحمدالله خوب و سلامت است. این بچه سه ماه پس از شهادت ایشان متولد شد.
وقتی من از ملاقات با آقای نواب برگشتم، با خوشحالی به پدرم گفتم: «آقا جان به ما اجازه ملاقات با آقای نواب را دادند و من امروز ایشان را دیدم.» پدرم نگاهی اندوهناک به من انداختند؛ زیرا ایشان معنی این ملاقات را میدانستند؛ ایشان حضرت سیدالشهدا(ع) را در خواب دیده بودند که سر مبارکشان از بدن جدا شده بود. ایشان بعد از این که این خواب را دیده بودند، گفته بودند که آقای نواب به شهادت خواهد رسید و این ملاقاتی که به بچهها دادهاند، آخرین ملاقات است و بسیار گریه کرده بودند و من از این مسائل بیخبر بودم. بعد از شهادت سید عبدالحسین واحدی، برای آقای نواب دادگاهی تشکیل دادند که در ابتدا علنی بود. در آنجا آقای نواب دادگاه را غیر قانونی خواندند و به شدت به حکومت حمله کردند و نقاط ضعف و انحرافات آن را برملا نمودند. خبرنگاران هم تمامی صحبتهای ایشان را ثبت و ضبط میکردند؛ به همین دلیل حکومت برای حفظ مصالح ملی!! این دادگاه فرمایشی و صوری را غیر علنی نمود که در آن آقای نواب را در تاریخ ۱۲/۱۰/ ۱۳۳۴ به اعدام محکوم کردند.»
منبع: الف
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.alef.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «الف» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۱۶۴۴۷۵۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
شهادت مدال افتخاری که بر سینه شهید محبعلی میدرخشد
حجتالاسلام علی اکبرپور ضمن یاد و خاطره شهدا و امام شهدا بیان کرد: دیروز سالروز شهادت امام صادق علیهالسلام بود محضر همه ارادتمندان شهادت مولا را تسلیت عرض میکنیم و با نابودی صهیونیست روزی ما در روز قیامت فراهم شود.
وی ادامه داد: یاد و خاطر استاد مجاهد علامه بزرگ شهید مرتضی مطهری این رادمرد را گرامی میداریم در همین راستا هفته معلم را نیز گرامی میداریم به محضر همه معلمانی که به ما درس زندگی و زیستن را آموختند.
نماینده ولیفقیه در سپاه سلمان استان تصریح کرد: امید داریم معلمانی که سایه آنان بر سر ما است خداوند عمر باعزت برای آنان قرار دهد آنانی که همنشین اهلبیت هستند خداوند روحشان را شاد کند.
وی افزود: مجلس، مجلس رادمردان رادی است که رفتند تا ما بمانیم به نیابت فرمانده سپاه پاسداران خدمت همه حضار گرانقدر خوش آمد عرض میکنم و صمیمانه سپاسگزار هستم.
اکبرپور اذعان کرد: مجلس به نام مردان مردی است منجمله محب علی فارسی، آنچه خوبان همه دارند در این شخصیت ویژه و در ستارگانی که اطراف این شخصیت نورافکنی میکنند وجود داشت.
وی ادامه داد: شهید محب علی فارسی معلم، شهید رزمنده، جانباز است و آخرین مدال با افتخاری که بر سینه این شهید و همه شهدا میدرخشد مدال شهادتی است که بر جمیل این بزرگواران نورافشانی میکند.
نماینده ولیفقیه در سپاه سلمان استان مطرح کرد: یاد و خاطره همه شهدایی که بهظاهر در میان ما نیستند؛ اما اثرات قطرهقطره خون آنان امروز در دانشگاههای آمریکا مکمل و اروپا پیداست و مکمل دفاع مقدس و جانفشانی آنانی که از نفس افتادند تا ما نفس بکشیم آنانی که قد رعنایشان بر زمین سایه افکند.
وی افزود: آنانی که ایران اسلامی به پشتوانه آن گلهای مطهر حرفی دارند که برای همه قابلشنیدن و قابلتوجه است اگر هشت سال دفاع مقدس نبود و دهها هزار شهید نبود قطعاً وعده صادق نبود.
اکبرپور گفت: اگر هشت سال دفاع مقدس نبود امروز اثرات آن را در دانشگاه و جوانان آمریکایی و اروپایی میبینیم همه لحظهبهلحظه نفس افتادن مردان مردی است مثل حاج قاسمها حاج محبها و همه آنانی که ستاره هدایت هستند.
باشگاه خبرنگاران جوان سیستان و بلوچستان زاهدان